امروز که صبح بیدار شدم مثل همیشه واسم تکراری بود شستن صورت لباس پوشیدن حرکت به سمت مترو که اونم واسه خودش پروژه ایه. مردمی که واسه سوار شدن حاضرن جلویشونو بندازن پایین ولی خودشون برن واقعا که ..... هستن این چند نقطه یعنی هیچ جمله ای نمیتونه در وصفشون بیاد .
روزای تکراری فقط مسواک زدن می تونه فرقه این روزا باشه که یه روز می زنی ولی یه روز به خاطر سرما زورت میاد که بزنی واقعا که این عمر چقدر بیخود می گذره ولی میگذره .
نمی دونم کس دیگه ای هم مثل من فکر می کنه یا نه ولی بعضی وقتا که به خودم و بقیه نگاه می کنم واقعا نمیدونم که چرا واسه چی واقعا واسه چی
واسه یه چند سال زندگی که آخرش به خاطر گناهایی که انجام دادی باید عذابم بکشی نمی دونم چرا ولی الان چند وقته که حتی کارای مردم هم اذیتم می کنه آخه چرا نمی دونم چه گناهی کردم که باید اینجوری گناه بقیه هم باعث آزار من بشه آخه چرا ....