بداخلاق

امروز دلم خیلی گرفته از همه چیز حتی چیزایی که خیلی دوسشون دارم خیلی اعصابم خورده از دست همه از دست همه کسایی که حق خودشونو با نا حقی می گیرن و همیشه دم از عدالت می زنن عدالتی که فقط اسمشو بلدن چقدر زیاد شدن آدمایی که این جوری هستن و ما هر روز هزاران هزار از اونها رو می بینیم و از کنارشون می گذریم شاید هم خودما هم یکی از اون آدما باشیم که وقتی خرشون از پل گذشت دیگه یادشون می ره که چی شده و باید یه خورده هم به بقیه حق داد نمیدونم دنیا چرا اینجوریه هر چی خوش اخلاق تر باشی بیشتر بهت گیر می دن و هر چی سگ تر باشی احترامتو بیشتر دارن واقعا چی شده ما داریم چیکار می کنیم ....

دیشب که داشتم برمی گشتم سر میدان ونک یه پیرمرد واستاده بود کنار خیابون بنده خدا چشمام کم بینا بود به هر کی می گفت که ببرش اون ور میدون هیچکی نمی بردش یه خیابون که رفتن اونورو برگشتن 2 دقیقه هم بیشتر وقت نمی گیره ولی خیلی ها این کار و نمی کنن ما این همه وقتمونو تو خیابونا تو ترافیک تو اداره ها و ..... می گذرونیم ولی حاضر به رسوندن یه پیرمرد که چشماش نمی بینه نیستیم واقعا که حالا اگه یه زن بودا هزار نفر واسه بردنش به ..... صف کشیده بودن واقعا واسه خودم متاسفم که هیچ کاری نمی تونم بکنم فقط از خدا می خوام که خودم یه روز اینجوری نباشم که یکی دیگه بخواد بهم این حرفارو بزنه ماکه اینهمه وقتمونو واسه کارای بیخود می زارریم چرا چند دقیقه به یه انسان دیگه که نیاز به کمک داره نمی زاریم ساعت ها کنار آینه می شینیم و هزاران توع لوازم آرایش به خودمون می مالیم موهارو درست می کنیم ولی صدای فریاد سکوت یه آدمو که مظلومانه منتظر یه دست که دستاشو بگیره رو نمی شنویم